شعر طنز

اشعار طنز رسول سنایی

شعر طنز

اشعار طنز رسول سنایی

رسول سنایی شاعر طنز پرداز معاصر هست که به شیوه مدرن ، شعر های طنز میسراید .او ساکن استان کهگلویه .شهرستان بهمئی هست.

بایگانی
آخرین نظرات

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

 خیلی چیزا عادین ما سخت میگیریم
طنز 

"رسول سنایی"



اگر دیدی یکی انداخت خود را
درون رخت خوابت روت، عادیست


و یا در رخت خواب خود بخوابی
سحر برخیزی از تابوت عادیست


یهو از خواب برخیزی ببینی 
خیابان پر شد از ماموت عادیست


جدیدن فحش و توهین به قبایل
به طور جامع و مبسوط عادیست

 

زمین خواری همیشه باب بوده
سند سازی برای لوت عادیست


گران بودن برای میوه هایی؛
شبیه موز و سیب و توت عادیست


فلان داور یهویی توی بازی
اگر زد شوت جای سوت عادیست


و یا بازیکنی مانند دایی
زند گر سوت جای شوت عادیست


چنان عادی شده همجنس بازی
اگر از نو بیاید لوط عادیست


اگر دیدی پرایدی در خیابان
ندارد فی المثل کاپوت عادیست


وجود دزد هرجایی که باشد؛
دلار و سکه و یاقوت عادیست


برای رد شدن از تیغ سانسور
شود محمود اگر محموت عادیست


همیشه بین انسانهای نادان
تفنگ و موشک و باروت عادیست

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۳
رسول سنایی

شعر طنز اندر احوالات یک زن ایدئال 

 

"رسول سنایی"

 

یار خوب است اگر خوشگل لاغر باشد

راه وقتی برود مثل سمندر باشد

 

یار باید به دوتا بچه قناعت بکند

خاصه در زاد و ولد مثل کبوتر باشد

 

بهتر ان است اگر صاحب میراثی نیست

کلهم بی پدر و خواهر و مادر باشد

 

صورت خوشگل و نورانی و زیبا خوب است

مثل خورشید نشد مثل منور باشد

 

هوس نقره و الماس و برلیان نکند

زن نباید که به فکر زر و زیور باشد

 

دست کم چادر رو بند ندارد اما

پایه ی دائمی روضه و منبر باشد

 

زن اخمو و بداخلاق اصولن بدنیست

مهربان بود اگر داخل بستر باشد

 

احتیاطن زن نرمال به کلی  وزنش

باید از هرنظر از مرد سبکتر باشد

 

بهتر ان است که داماد اگر اهوازیست

فک فامیل زن از رشت به ان ور باشد

 

نفس داغ و دل گرم به زن می آید

یار خوب است اگر عین سماور باشد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۰
رسول سنایی

 

   پرایدیه


عاقبت در ازدحامش میکشد مارا پراید
توی صف ثبت نامش میکشد مارا پراید


پیشترها با تصادف جانمان را میگرفت
اینک اما قسط وامش میکشد مارا پراید


چونکه وامش سود بالا دارد وعین رباست
با همین پول حرامش میکشد مارا پراید


دنده و فرمان و کاپوت و کلاچ و صندلیت
جان بابایت کدامش میکشد ما را پراید؟


در تصادفها پس ازیک جستجو معلوم شد
شیشه های خورد جامش میکشد مارا پراید


زرت آن قمصور خواهد شد پس از یک دور دور
بیشتر شاید دوامش میکشد مارا پراید


صد جوان ناز را با خود به کام مرگ برد
این فرو رفتن به کامش میکشد مارا پراید


می خرامد مثل کبکی ناز توی جاده ها
خاصه نوع خوش خرامش میکشد مارا پراید

Wednesday, November 18, 2015

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۷
رسول سنایی

 

خدارو شکر ما مثل کشورای دیگه نیستیم لااقل
شعر طنز



ای خدا واقعن از این همه ارزانی شکر
بابت آنچه که میدانم و میدانی شکر


جام می در کف و گل در بر و معشوق به کام
زده زیر دلمان عیش و فراوانی شکر


سال تا سال کسی حال نپرسید از ما
از پیامک زدن عیدی "روحانی"شکر


خنده هر چند که از روی تمسخر زشت است
بابت خنده ی "احسان علیخانی" شکر


جدن از بابت گلشیفته شرمنده شدم
منتها از طرف "بابک زنجانی"شکر


بابت حمله القاعده در پنتاگن
همچنین سوختن مردم کوبانی شکر


با وجودی که نمانده ست در این آبادی
نه زنی ساده و نه دختر چوپانی شکر


اینکه در پوشش و آرایششان عین همند
زن آبادی ما و زن تهرانی شکر


می دهد جای خودش را به هروئین و کراک
جنس خوش رایحه و خالص افغانی شکر


"شکر میگویم و از گفته ی خود خوشحالم"
بابت این همه نافهمی و نادانی شکر


اینکه با این همه ناشکری و نافرمانی
بازهم درپی آرامش انسانی شکر

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۳
رسول سنایی

 

 

دستی سر زلف یار دارم

انسانم و اختیار دارم

با مهوش و نازی و ملیکا

روزی دوسه جا قرار دارم

فامیلیِ دورِ مادری با

معصومه ی ابتکار دارم

نزدیک هزار و صد کلیپ از

خوانندگی عصار دارم

از راه دو گوش آشنایی

با تمبک و با سه تار دارم

با قحطی و آفت و مکافات

روحیه ی سازگار دارم

افتاده به زیر خط فقرم

با این همه اقتدار دارم

از کل زمین یک وجب جا

اندازه ی یک مزار دارم

عمریست همیشه آرزوی

ته مانده ی خاویار دارم

در پاسخ حرفهای دشمن

یک مشت پراز شعار دارم

از روی غریزه حس خوبی

 با آدم پاچه خوار دارم

یک دشمنی هزار ساله

با کشور همجوار دارم

از کامو و کافکا و نیچه

صدها سخن قصار دارم

یک عالمه خاطرات زیبا

از دولت بختیار دارم

الان دوسه سال می شود که;

مهواره ی در مدار دارم

از لطف شما درون یخچال

هم شلغم و هم خیار دارم

یک دفتر شعر عاشقانه

در حوضه ی انتظار دارم

"احساس اکنم رئیس بانکم

هرشو که دونخ سگار دارم" *

بحثم سر یک لقمه ی نان است

با وضع جهان چکار دارم

این فلسفه ی دمو کراسیست

انسانم و اختیار دارم

 

"رسول سنایی"

 

*: این بیت به گویش لری می باشد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۳
رسول سنایی

شعر طنز

 

رسول سنایی

 

 

من نه تنها که به گور پدرم میخندم

به همه اهل قبور پدرم میخندم

 

دلخوشی های پدر ایل غیوریست که من:

به همین ایل غیور پدرم میخندم

 

بسکه نان بر سر این  سفره نیاورد پدر

پای سفره به حضورپدرم میخندم

 

مادرم جز کتک از دست پدر هیچ نخورد

از ته دل به غرور پدرم میخندم

 

زور یک زندگی ساده به زورش چربید

هرشب این گوشه به زور پدرم میخندم

 

شکر در اوج نداری هنر بابا بود

تا همیشه به شعور پدرم میخندم

 

او همیشه سر هرچیز توکل میکرد

به دل صاف و صبور پدرم میخندم

 

زندگی دره ی ژرفیست، دراین دره ی ژرف

به تقلای عبور  پدرم  میخندم

 

 

روز پدر مبارک

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۰
رسول سنایی

 

شعر طنز

 

"رسول سنایی"

 

‌من هرچه را که باب میلم بود می خواهم

مثل زمین شوره زاری کود می خواهم

 

اوضاع یک عده همیشه رو به بهبوداست

من هم کمی از این همه بهبود می خواهم

 

گاهی چنان بی منطق وآنقدر لجبازم

که از کویر خشک و خالی رود میخواهم

 

تا قرنها هر چیزی از این مملکت گم شد

آن چیز را از دولت محمود میخواهم

 

 چون کودکی که میرود بازار با مامان

هر چیز را میبینم آن را زود میخواهم

 

از سینما از فیلم از سریال بیزارم

من سینمایی مثل هالیوود میخواهم

 

من خسته ام از دیدن "گلزار" و "پسیانی"

بازیگری مانند استیوود* میخواهم

 

این دلمه و دمپخت و میرزاقاسمی تا کی؟

روزی دو وعده دست کم فس(ت) فود میخواهم

 

آزاد شد روزی اگر اموال ما در غرب

مقداری از دارایی مسدود میخواهم

 

بدبینیم  آنقدر بالا زد که از امروز

هر چیز را عقل خودم فرمود میخواهم

 

 

 

**میدونم ایستوود هست ولی من باش راحتم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۵
رسول سنایی



نوشته رسول سنایی

 

میخواهی اگر کسی شوی شعر بدزد

هر انجمنی که میروی شعر بدزد

 

از صبح الطلوع تا تنگ غروب

هر روز پی چه میدوی ؟ شعر بدزد

 

در قید حیاط نیست تا لو بروی

از دفتر شعر منزوی شعر بدزد

 

از هر غزلی دوبیت بردارو برو

از هر که که گفت مثنوی شعر بدزد

 

خیام شبی به خواجه حافظ میگفت

کم از من و شیخ و مولوی شعر بدزد

 

یک چند کتاب خارجی ترجمه کن

از شاعره های شوروی شعر بدزد

 

از شاعر شعرهای آیینی هم

با حال و هوای معنوی شعر بدزد

 

دست از سر اشعار معاصر بردار

برگرد به عصر پهلوی شعر بدزد

 

گلچین کن و از بین تمام شعرا

از مبتدی و خوب و قوی شعر بدزد

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۷
رسول سنایی

خسروانی

 

شعر طنز نوشته رسول سنایی برای جناب استاد خسرو معتضد

 

آمد از دوران ژوراسیک خسرو معتضد

مینشیند روی مبلش شیک خسرو معتضد

 

ظاهرن دستور داده تا نباشد هیچ وقت

اول برنامه اش موزیک خسرو معتضد

 

بیخودی چشم چپش بالا و پایین میپرد

من گمان دارم که دارد تیک خسرو معتضد

 

صاحب سمساری اشیاء تاریخی شده

بسکه دارد قصه آنتیک خسرو معتضد

 

کاش کم میشد در این برنامه از پهنای او

تا شود یک ذره ای باریک خسرو معتضد

 

میبرد همرا خود هر جای عالم میرود

سیخ و لول و یارو و پیکنیک خسرو معتضد

 

بارها گفته ست ایران در زمانهای قدیم

بوده کلن روز و شب تاریک خسرو معتضد

 

بازبرگردد اگر تاریخ قبل از انقلاب

میکشد هم سرمه هم ماتیک خسرو معتضد

 

گفته شد آنقدر خوشبو هست کلن این بشر

دوش میگیرد به عطر بیک خسرو معتضد

 

این وطن حتی به یغما هم رود حاشا اگر

در بیاید از دهانش جیک خسرو معتضد

 

من شنیدم راه وقتی میرود حک میشود

جای پایش روی موزائیک خسرو معتضد

 

هر شبی در چند جا برنامه اجرا میکند

میکند مثل * مسی * هتریک خسرو معتضد

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۵
رسول سنایی

شاعر درتوضیح شعرش گفته است :خواب است دیگر،بگمان او درخواب دیده حافظ شیرازی اصالتا اهل شهرستان بهمئی دراستان کهگیلویه وبویراحمد میباشد:

خب خوابه دیگه اصلن هم بعید نیست که حافظ از ما باشه .با این صفا و مهربونی مردم بهمئی..

 
خواب دیدم حضرت حافظ برای رودکی
    شعر نو میخواند اما با زبان لیککی

گفتمش خواجه زبان لیککی آموختی؟؟
   گفت آری،این زبان بنده بود از کودکی

 گفت جدم لیککی بود و نژادم بهمئی 
   مادرم یک شیردخت با وقار گیلکی

سالهای دور با هم تنگ ماغر آمدیم
       منتها از راه لنده بی صدا و دزدکی

 برده ام هم از پدر هم مادرم ارثی بزرگ
   غیرتم از این یکی و شهرتم از آن یکی 

 گفتمش خواجه تو در شیراز بودی سالها
   گفت آنجا رفته بودم از برای "تولکی"

گفتمش آن سرو شیرازی که گفتی چیست پس؟
  گفت منظورم اصولن بود سرو ساولکی

 گفتمش نام دوتا از روستاهامان بگو
      گفت آب الوان و ممبی و قلات و جولکی

گفتمش حالا لباس مردم این ایل چیست
     گفت مردان "حله" و زنها لباس "پولکی"

همسرم آمد مرا از حضرت حافظ برید 
    بعد از آن دیدم خودم را توی صف سنگکی

"رسول سنایی"

 

توضیحات:
بهمئی شهرستانی دراستان کهگیلویه وبویراحمد که در مرزاین استان با خوزستان واقع شده است ومرکزآن شهر لیکک میباشد
تنگ ماغر:منطقه تارخی، توریستی دراین شهرستان
تولکی: شالیکاری
لنده :نام شهرستان وشهری با همین نام دراستان کهگیلویه وبویراحمد که درحال حاضر ازطریق راه فرعی به شهرستان بهمئی متصل میشود.
حله وپولکی:پوشش مردان وزنان قوم لر که امروه معمولا فقط درعروسی ها پوشیده میشود.
آب الوان و ممبی و قلات و جولکی: از روستاهای تابع شهرستان بهمئی میباشد
سنگگ:سنگک نوعی نان است که روی سنگ‌ریزه‌های داغ در تنور می‌پزند دربرخی کتب تاریخی آمده است شیخ بهایی به سفارش شاه عباس نان سنگک را ابداع کرد.سنگگ شیراز از مرغوب ترین وباسابقه ترین آن درجنوب ایران است

                                                                                     

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۸
رسول سنایی